آدرس میمون بی مغز

brainless.monkey@gmail.com

پنجشنبه، تیر ۱۳

رنگ

اینجا نشستم. توی یه اتاق. کفش سیاه. دیواراش خاکستری.
توی یه شهر دور از تهران. یه دریا فاصله. 
شهری که مثل اونجا شمالش کوهه، جنوبش گرم. درختاش سبز. آجرهاش سفید. اما مردمش نیمرخ. مردمش خاکستری. 
زنهاشون مضحک. مردهاشون ظریف. صداشون بلند. اما حرفاشون خاکستری.

جلوی کامپیوتر. کی بوردش سیاه اما حرف هاش دودی.
می نویسم. کلمه فاصله، کلمه نیم فاصله، کلمه نقطه. کلمه ها سیاه. فاصله ها سفید. اما کاغذم خاکستری.

یه دریا تا تهران. مردمش تو صورت، با درد مشت. مردمش توی گوش، با زنگ  فریاد. مردمش رو لپ، با تف بوس. 
پسرها قرمز. دخترها سبز. گاهی هم برعکس. اما موها بنفش. با سربند آبی.
هوای شهر دودی. دیوارها کثیف. اما دولتش سیاه. مردمش لال. صداها خفه. اما تمام رخ. صحبت ها رنگی.

اینجا نشستم. خیلی دور. دیوارها خاکستری. من خاکستری. مردم نیم رخ. انگار نیستم.

۷ نظر:

ناشناس گفت...

كاش ميشد همه اونايي كه رفتن برگردن ولي هنوز زوده خدا كنه دير نشه
كاش دلم اينطوري نميسوخت
كلمه فاصله كلمه نقطه
فاصله فاصله
چه اشك ريزاني راه انداختي بااين متن

ناشناس گفت...

من ٧-٨ سال پيش يكبار عيد كه ميرفتيم شمال فكر ميكردم يه كوه فاصله خيلي زياده
حالا تو غصه دريا رو نخور يروز مثل من ميبيني فاصله ها به نصف النهارهاي جغرافيايي حساب ميشه و هيچ سيزده بدري هم نويد تموم شدنشو نميده

ساسان گفت...

دکوپاژ دلگیر...
داری پا به سن می‌ذاری، یواش.

ناشناس گفت...

جالب بود
سعی کنین بیشتر بنویسین
موفق باشین همیشه

نیما گفت...

عجب تعبیر چگالی، نیمرخ.
آقا تا حالا اینقد تراژیک ننوشته بودی، احتمالاً جز اون پنج تومنی روی تاقچه انباری. امیدوارم دنیات یه جوری رنگی‌تر بشه.

مرضیه گفت...

:(
این انصاف نیس که آدم از خواب میشه تو قلبش احساس سوزش کنه!

ناشناس گفت...

خیلی وقت بود نیومده بودم اینجا... امروز یهو همینجوری یادت افتادم. دمت گرم. یه جورایی زدی تو خال حال و روز من از ۶ ماه پیش به اینور... می خوام برگردم.. ولی جرات نمی کنم.