آدرس میمون بی مغز

brainless.monkey@gmail.com

سه‌شنبه، اسفند ۱۷

Recycle


آنکه ری-سایکل نکند از امت من نیست! 
از احادیت نبوی پیغمبر لامذهبی که ظهور خواهد کرد.

يه روز يه پسری رو ديدم که موهاش رو دمب اسبی کرده بود، پکهای محکم به سيگاری‌اش می‌زد و روی فرمون ماشينش رِنگ متاليکا گرفته بود و توی دلش می خوند: " راننده تاکسی مادر جنده، مادر جنده مااااادر جنننننده". راننده تاکسی کوتاه،  کچل، خپل دلش می‌خواد اين پسره رو بگيره سرش رو بتراشه، بعد چشماشو دونه دونه از کاسه دربياره، بعد گردنش رو بشکنه و آخر سر با کارد شکمش رو سفره کنه! یه دختر لاغر کم حجاب سوار اون تاکسی بود که بوی گند عرق تاکسی دار قدری مسمومش کرده بود که می خواست با چنگولاش حلق راننده تاکسی رو فشار بده تا جونش در بیاد. توی اداره اون خانوم، يه کارمند ريشوی هیز رو ديدم که تو راهروی اداره‌اش لخ‌لخ دمپايی می‌کشوند، تسبيح می‌شمرد و درباره فرصت مطالعاتی‌‌اش در کانادا صحبت می‌کرد. چاک پسسون دخترهای نابالغ رو دید می زد اما اعتقاد داشت که تمام دخترهای لاغر کمحجاب حیف نونهای فاحشه ان. اما يه خانوم ظريف به باريکی يه ترکه آلبالو هم ديدم که کشیدن خط چشمش روزی دو ساعت وقت می گرفت و مهر قرمز تو همه صفحه‌های پاسپورتش داشت. خانومه انگشتای به نازکی جوب کبريتش رو به کمر به نازکی شيشه نوشابه‌اش زده بود و می‌گفت که دلش می‌خواد آقا کارمنده رو بگيره و گردنش رو با دندون بجوه، زبونش رو از بيخ بکنه و بده به سگش بخوره. روده‌هاش رو دربياره و باهاشون طناب بازی کنه! يه بيوه چادری عينکی رو ديدم که وقتی دخترهای نترشیده رو موقع طناب زدن می دید، دلش می‌خواست ساق پای مو تراشيده و خوش‌تراششون رو با اسيد سولفوريک گرم و غليظ رنگ کنه!
با ادب و متانت از همه‌اشون پرسيدم که وضعيت اجابت مزاج هر کدوم چطوره، يه دنيا فلسفه و معنويت جلوی روم بازشد:
آقای مو دمب اسبی توی توالت فرنگی می‌ريد، آقای تاکسی دار روزی ۵ کيلو! خانوم چادری فرمودن که خفه‌‌شم. دختر طناب زن معنی اجابت مزاج رو نمی‌دونست. آقای کارمند فرمودن که تکلم ادرار دارن و در آخر خانوم ظريف نگاه عاقل اندر سفيه کردن و انگشت سبابه علم فرموده و فرمودند: به ما به اين نغز و ظرافت می‌آد که ass hole داشته باشيم؟ گفتم دروغ چرا. نه! گفت: همانا که همينطوره. از اونجا که ما فقط از گوشت گوسفند همدانی به اندازه يک قوطی کبريت و آب معدنی سلسله جبال آلپ ارتزاق می‌کنيم. ادرارمان از همان پايين تبخير می‌شود. برای دفع فضولات هم سالی يکبار به بيمارستان آتيه مراجعه می‌کنيم و با سزارين ‌پی‌پی‌های کوولمان (cool) رو از روده‌امان بدنيا می‌آورند.
وقتی جوابشون رو شنیدم، فهميدم که فردا هر اتفاقی ممکنه بيافته. ممکنه خانوم نغز و ظريف با آقای کارمند ازدواج کنه و هر دو به کانادا مهاجرت کنن. ممکنه خانوم چادری دختر ۱۷ ساله رو به فرزندی قبول کنه و ممکنه که آقای دمب اسبی و راننده تاکسی از اين به بعد پشت يه منقل بشينن و با هم اکس و ال‌-اس-دی و کرک رو علاوه بر ترياک کشف کنن.
ممکنه لات و لوت های قدیم، فیلمساز و فرهنگی بشن. ممکنه نوکرهای دست به سینه امام راحل قدیم، اصلاح طلبهای ضد ولایت فقیه فعلی بشن. ممکنه کوسه بورژوای پاچه خوار دیکتاتور، مبارز حقوق بشر بشه. 
ممکنه که مجبور باشيم فردا يه عالمه دل و روده تيکه پاره، گلوی جويده شده، گردن شکسته، چشم از کاسه در آومده و ساق پای پوست کنده شده از کف زمين جمع کنيم. چیزی که امکانش کمه اینه که از دست نفرت و جهل وبدی خلاص بشیم.