آدرس میمون بی مغز

brainless.monkey@gmail.com

شنبه، خرداد ۳۰

Knock, knock, Knockin' on haven's door

مثل هر روز که اومدم از پله‌ها برم بالا با کلونی دختر چادری‌های دانشگاه برخورد کردم که لب پله دور هم جمع شده بودن و داشتن لب می‌گزيدن و با کله طبقه بالا رو نشون می‌دادن و اوخ اوخ و وای‌وای می‌کردن که رسيدن من به اونجا (که يه جای نسبتاْ دور افتاده توی ساختمون دانشگاه‌است) جمع گرم هومو-مذهبی‌شون (هومو-مذهبی رو مثل ملی‌-مذهبی بخونين و معنی کنين) رو به هم زد و فوری برای اينکه هم به من توهينی کرده باشن و هم خودشون به احساس خود-خوشگل-باوری برسن شروع کردن به جمع و جور کردن چادراشون. منم برای اينکه متعاقباْ توهينی کرده باشم در حالی دست به بيضتين داشتم سعی کردم يه نگاه هيز اساسی بهشون بندازم. البته با اينکه خيلی موفق نبودم (چونکه حتی تصور سکس با يه بقچه پارچه سياه توی تابستون تهوع آوره) ولی انگاری يکشيون نگاه منو پسنديد و شروع کرد به باد باد کردن چادرش که تن و بدنش رو بندازه بيرون که يهو هرم بوی عرق بنفش از لای چادرش پاچيده شد توی صورتم. پيلی پيلی خوردم و خودم رو رسوندم به پله‌ها و خودم رو از مرگ نجات دادم ولی هنوز حسابی حالم جا نيودمده بود. داشتم زمين می‌خوردم که دستم رو دراز کردم تا نرده کنار پله رو بگيرم ولی دستم نرسيد و با کله رفتم طرف پله‌ها. هنوز يه سانت مونده بود که بخورم زمين که يه عالمه رشته دراز و نرم مثل ماکارونی اومدن زير بدنم و نگذاشتن بخورم زمين. از فرصت استفاده کردم و لای نخهای ماکارونی شکل يه چرخی زدم و به سرعت از مهلکه دور شدم. دنبال نخهای ماکارونی شکل رو گرفتم و رفتم جلو. هر چی جلوتر می‌رفتم تعداد رشته‌های ماکارونی زيادتر می‌شد که همينطور توی هوا و روی زمين می‌لوليدن. رفتم و رفتم. تا رسيدم يه يه جايی که حتی از کلونی خواهر چادری‌های هوموسکسوال هم دور افتاده تر بود. يه نور عجيب از لای ماکارونی ها می‌زد بيرون. خودم رو سريع رسوندم به محل و با مهارت زايد الوصفم در شنای قورباغه ميمونی از لای رشته‌ها رفتم به طرف نور.

ديدم که دختره سفت و شق‌و‌رق با لپ قرمز و نيش از مشرق تا مغرب باز وايستاده بود وسط راهرو. نخودی می‌خنديد و ذوق می‌کرد. از زور خوشحالی بجای حرف زدن فقط جيرجير از دهنش بيرون می‌اومد که بيشتر شبيه به صدای يه پاکت چیپس بود که تو سينمای بازش کنی. روبروش يه پسر شونبول طلا با ريش نيم-پروفسوريش وايستاده بود که کيف کرده بود از خودش که از بسکی با نمک و دختر بازه. صورت پسره عين يه سی‌دی خام تازه از بسته باز شده معصوم و شفاف بود.

دختره کيلو کيلو نخ می‌داد و پسره از ذوق چشمش مثل نورافکن برق می‌زد. تا من رو ديدن، پسره يه جروزه مچاله که ازش چیليک چیليک عرق می‌چکيد بالا گرفت و نشون دختره داد. می‌خواست نشون بده که اصلاْ بحث بی‌ناموسی در جريان نيست و حرف علم و دانش و معرفته.

آب شدم از خجالت. برای اينکه کمتر خجالت بکشم همينطوری که شنا کنان از کنارشون می‌گذشتم نود درجه چرخيدم و صورتم رو کردم رو به ديوار از اون به بعد رو به ديوار کرال کردم تا از کنارشون رد شدم به ناحيه کم عمق نخها رسيدم. دو تا پله بالا رفتم و پيرهنم رو در آوردم و عرق خجالت رو از پيرهنم چلوندم.

برای اينکه ديگه مزاحم کسی نشم از پله‌های اضطراری سريع خودم رو رسوندم به اتاقم و کليد انداختم و رفتم توی اتاق و روی مانيتور کامپيوترم اين داستان رو ديدم که هی ورجه وورجه می‌کرد و می‌گفت: منو بنويس منو بنويس!

قضیه فوتبال بازی

معمولاْ اولش اينطوری شروع می‌شه که يه نه ماهی قبل از جام جهانی يا المپيک پيش بينی می‌کنن که اگه تيم فوتبال دبستان شهيد ازغندی محله بالای جواديه به دبستان شهيد دولابچی منطقه يازده ببازه، اونوقت تيم شاشوهای عورت نمای ژيان با مانتو دوزهای آلت ليس اهواز مساوی شن ما می‌تونيم بريم توی دسته دوی نيمه حرفه‌ای های کور و کچل آسيا که اگه در اين صورت تيم زان‌خيا لونگ چين با همجنس بازای ردزيا يک بر هيچ بشن .... اونوقت تيم ملی ما حتی اگه به باربادوس (که ديگه از اون نه بدتر نباشه) يک بر هيچ ببازه می‌ره بالا و نفر اول جام جهانی می‌شيم!

من که از فوتبال فقط در حد توپ رو بزن تو سولاخ حاليم می‌شه ولی تا حالا يه دفعه هم نشده که اين تفسيرها حتی نزديک واقعيت هم بشه چون وسط کار يه اتفاق غير منتظره می‌افته مثلاْ زن دروازه بان تيم ملی تکرر ادرار انسدادی می‌گيره و انوقت به باربادوس (که ديگه از اون نه بدتر نباشه) ۵ بر هيچ می‌بازيم!

من خيال می‌کردم اينجا ديگه کار تمومه. می‌ريم سر خونه زندگيمون و دعوا و جنجال تموم می‌شه. ولی نه ... يه ضرب المثل ژاپنی می‌گه که >>نااميدی مرگ نينجاست<<

اينجاست که پيش بينی می‌شه که اگه در اين حالت اوگاندا از آلمان ببره، گينه بيسائو از آرژانتين و ما هم با اسپانيا حتی مساوی کنيم باز هم به نهايی می‌رسيم. خوب تو بگو گاوه می‌دونه چرا، منم می‌دونم چرا ! ولی خوب معمولاْ داور نامردی می کنه و آلمان از اوگاندا و ديگر رفقای متقلبش از ملت هميشه در صحنه گينه بيسائو برنده می‌شن.

فکر کردی تمومه؟ حالا اگه زامبيا و انگليس مساوی کنن و ما هم ۱۲۵ تا گل به برزيل بزنيم حتماْ اول می‌شيم. که البته خودتون خوب می‌دونيد که اين انگليس همون انگليسيه که سال ۲۸ قبل از ميلاد به قبايل گل وايکينگ‌ها که همون زامبيا فعلی باشه می‌باختن که هيچ براشون عمل منافی عفت بلو‌جاب هم انجام می‌دادن. ما هم راستش رو بخوايين يه بار که آلمان و انگليس بازی داشتن و مساوی شدن علی دايی که تو قنداق تو بغل مامانش بوده از کنار استاديوم رد می‌شده. و صد البته اين آلمان آلمانيه که انگليس رو غارت غارت راحت می‌بره برای همين ما نه تنها سابقه بردن برزيل رو داريم بلکه کاملاْ بديهيه که بيشتر از ۱۲۵ گل بهشون بزنيم و نفر اول که سهله حتی نفر صفرم جام جهانی بشيم ... کاملاْ محتمله!

من از فوتبال سر در نمی‌آرم ولی يه چس احتمالات می‌دونم و حاضرم قسم بخورم که احتمال اين چيزايی که می‌گن صفر نيست. چيزی نزديک به صفر مثلاْ ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۱/۰ اما صفر نيست. ميگن آقای بمالی کهن شبای مسابقه دعای ابو حمزه ثمالی می‌خونده. دروغ چرا من که فکر می‌کنم اين دعا مدتيه خراب شده چون يه ذره هم اين احتمال رو عوض نکرده.

من خيلی دلم می‌خواست که هيچ کدوم از اين پيش بينی ها رو نمی‌کردن. شلواراشون رو می‌کندن. حسابی تمرين می‌کردن يه جوری می‌شدن که هر وقت با باربادوس (که ديگه از اون نه بدتر نباشه) بازی می‌کرديم می‌برديمش. می‌گم هر وقت بازی می‌کرديم ها! نه اينکه سه بار ببريمش و يه بار طوری ببازيم که از خجالت مجبور شيم ننه‌هامون رو هم تو استاديوم باربادوس جا بذاريم و فرار کنيم بيايم مملکت خودمون.

شايد بايد دنبال يه مربی جديد بگرديم. شايد بايد دنبال يه دعای سالم بگرديم. شايد بايد دنبال يه تيم ملی جديد بگرديم. شايد هم بايد دنبال يه مليت جديد باشيم!

به کنجکاوی کریستف نازنین

اگه نشون ندی باهات بازی نمی‌کنم
... مممم ... مامانم دوفته به تسی نسون ندم
منم باهات بازی نمی‌کنم. برو با مامانت بازی کن
ماممممممممممممممم
... مامان مامان ... کنار من وای نستا ... می‌خوام اسباب بازی‌هام رو پهن کنم
... اييي ..
نق نزن
ايييييييييی ...
گريه هم نکن. نشون ندی باهات بازی نمی‌کنم
باسه... فقط يه کوچولو نسون می‌دم ...
باشه ...بکش پايين
... اوووغ ... تو مريضی
مريس نيسم
چرا ببين آوويزونه. تکون می‌خوره. ايييخ
اييی. دس نسن. من مريس نيستم
من با مريضا بازی نمی‌کنم
اييييييييييييييييييييييييیييی
----------------------------------------------------------

بعضی دخترا اين عادتشون رو تا بزرگسالی ترک نمی‌کنن. ايييييييييييييييیی

به کنجکاوی کریستف نازنین

اگه نشون ندی باهات بازی نمی‌کنم
... مممم ... مامانم دوفته به تسی نسون ندم
منم باهات بازی نمی‌کنم. برو با مامانت بازی کن
ماممممممممممممممم
... مامان مامان ... کنار من وای نستا ... می‌خوام اسباب بازی‌هام رو پهن کنم
... اييي ..
نق نزن
ايييييييييی ...
گريه هم نکن. نشون ندی باهات بازی نمی‌کنم
باسه... فقط يه کوچولو نسون می‌دم ...
باشه ...بکش پايين
... اوووغ ... تو مريضی
مريس نيسم
چرا ببين آوويزونه. تکون می‌خوره. ايييخ
اييی. دس نسن. من مريس نيستم
من با مريضا بازی نمی‌کنم
اييييييييييييييييييييييييیييی
----------------------------------------------------------

بعضی دخترا اين عادتشون رو تا بزرگسالی ترک نمی‌کنن. ايييييييييييييييیی

راه میمون بی مغز از میان تاریکی

باريکه راه بشر فانی از همه سو در احاطه‌ بيدادگريهايی است که از خودکامگی و استبداد فاسدين بر می‌خيزد. متبرک باد آنکس که چون شبانی به نام صدقه و خير خواهی ناتوانان را در گذر از وادی ظلمت هادی باشد.

عهد جديد-سفر حزقيال نبی، سوره ۲۵ آيه ۱۷

حاجيت، که ميمون بی مغز باشه، به آباء و اجدادش قسم می‌خوره که دنبال يه استاد و مرشد، به همه نفوس شهر، از ترياک مالهای* خزانه فلاح*، بوتيک دارهای سرخ‌بازار، استادهای کون‌نشور دانشگاه تا وبلاگ نويسهای حشری پرشن بلاگ رو انداخته تا شايد يه بی‌ناموسی پيدا بشه که سر يکی از دو راهی‌ها دست ميمون بی مغز رو بگيره به دليل يا بی‌دليل به يه طرفی هل بده. چه بسا برای اينکه بخودم بقوبولونم که يکی همون آدمه، خوبی‌هايی که يارو نداشته هزار بار عين ورد و دعا زير لب گفتم تا اونجايی که يارو دخلم رو آورده.

باور کنين که اين چيزا رو نمی‌گم که خيال کنين خيلی با شعورم و به صدقه‌اش باهام صميمی بشين و مارک بوق‌بندتون* رو برام پی‌ام کنين.

کاشکی بهره هوشی سهيل محمودی ۱۰۰ تا زياد می‌شد تا می‌تونستم مريد در بستش بشم. کاشکی نقاشی‌های اون پوفيوز کانال ۴ >لذت نقاشی < يه هوا خوشگل‌تر از نقاشی‌های پشت وانت بارهای خط تهران رشت بود تا زندگيم رو وقف اشاعه و تبليغ تکنيکش می‌کردم. کاشکی کسی که اسلام ناب محمدی رو اختراع کرد يه نخود بيشتر وقت می‌ذاشت تا من نيم متر ريش بذارم و روزی سه ساعت به طهارت بعد از بول و غايتم* برسم. کاشکی فروش فيلم مارمولک رو با اين همه حقه بازی زياد نکرده بودن تا تو سالن سينما اينقدر می‌خنديدم تا روده‌هام رو با خاک انداز از کف سالن جمع می‌کردن. کاشکی با شنيدن وصيت نامه چمران حالت تهوع بهم دست نمی‌داد. کاشی وبلاگ‌نويسهای مينی‌ماليست بخاطر ضعف تایپشون نبود که کوتاه می‌نوشتن. کاشکی اونهايی که متر‌متر می‌نوشتن از سر بيکاری اينکارو نمی‌کردن تا می‌شد ازشون ياد گرفت و اونطوری نوشت. کاشکی سه‌چهارم داستهانهای کلاسيک نويسنده‌های ايرانی درباره جنده‌های با معرفت و مظلوم نبود تا ... کاشکی يه راننده تاکسی بودم، با آهنگای هايده ذوق‌مرگ می‌شدم، عکس نيکی کريمی رو می‌زدم تو اتاقم، پشت تاکسی‌ايم می‌نوشتم >سلطان غم مادر< چشام با ديدن دخترای خوش گوشت کنار خيابون برق می‌زد و له‌له می‌زدم برای يه ساعت خونه خالی و هرسال محرم می‌تونستم برای امام حسين زنجير بزنم.

کاشکی اينقدر خسته نبودم.



------------------------مرده شور ترکيب تازه اين کلمه‌ها رو ببرن ------------------------

ترياک مال: يکی از مراحل عمل آوردن و ساختن ترياک ماليدن و ورز دادن آن می‌باشد. ترياک‌مالها معمولاْ معتادهای با سابقه و کار کشته‌اند. زيرا دست ماليدن و استنشاق بخارات ترياک در حين ماليدن می‌تواند باعث مسمويت و مرگ آدمهای عادی گردد.

خزانه فلاح: محله‌ای در جنوب شهر تهران

بوق بند: پستان بند. سوتين.

بول و غايت: ادرار و مدفوع